آدم نمیدونه وقتی میخواد درباره اهواز صحبت کنه از کجا شروع کنه؟ شهر پر شور و حال و با صفایی که متاسفانه کمتر از این بخشش شنیدیم. برای من، این کوچه و خیابونا نیستن که اهواز رو دلنشین میکنن، بلکه مردم اهوازن که شور و حال این شهر رو همیشه زنده نگه داشتن.
توی اهواز میتونی با هر کسی که روبرو شدی یه دل سیر گپ بزنی و بگی و بخندی! اصلا من عاشق اون لهجه شیرینشونم. یه جوری صمیمی که حس میکنی از خودشونی. من بی جنبه که هر وقت با مردم صحبت میکنم سریع لهجمم عوض میشه!
شاید یکی از مهمترین دلایلی که اهواز و کلا جنوب برای من جذابه اینه که شهر توی شب زنده اس. کمتر کسی رو میبینید که از روزهای اهواز تعریف کنه اما اصلا شب کارون خودش یه فلسفه است.
برای اونایی که اهواز نرفتن باید بگم که بخاطر گرمای هوا، مردم فعالیت های بیرونیشون رو میذارن برای عصر به بعد. درست وقتی که خورشید نزدیک به افق شده و کم کم داره آخرین زوراشو میزنه. توی اهواز اینجوریه که سر ظهر اکثر مغازه ها میبندن و کسی تو خیابون نیست. دوباره از پنج شیش بعد از ظهر که میشه شهر جون میگیره و همه برمیگردن سر کاراشون. اصلا سر ظهر که میشه شهر رسما سوت و کوره، اما عوضش شب که میشه ملت میریزن تو خیابون.
اهواز و اهوازیا از قدیم الایام معروف بودن به خوش گذرونی و شور و حال. فرقی نمیکنه تو محله زیتون قدم بزنی یا تو بلوارای کیانپارس! همه جا اون فضای خوبی که میگم هست.
توی اهواز بد نیست یه سری هم به پل سفید معروف شهر بزنیم که تو سال 1315 ساخته شده و عملا نماد شهر محسوب میشه، و این روزا برای اینکه ترافیک روشو کم کنن یه طرفه اش هم کردن. اصلا اهواز شهر پل هاست! از پل کابلی قشنگش بگیر تا پل طبیعت کیانپارس، که خوراک قدم زدنه. اگر از این همه اهواز گردی خسته شدین و گشنتون شد اونوقت میتونین روح واقعی اهواز رو کشف کنین. این شهر پر از کافه های لب آب و رستوران های جور واجور با غذاهای خوشمزه؛ اما برای شام فقط و فقط باید رفت کجا؟؟
لشکرآباد!! لشکر آباد توی محله عرب نشین اهواز و یه جورایی مهد فلافل ایران محسوب میشه. تو خیابون که راه میرین دو طرف مغازه هارو میبینید که هرکدوم یه میز گذاشتن جلو مغازه و روش پره از انواع و اقسام مخلفات هوس برانگیز! شاید این روزا خیلی جاها فلافل سلف سرویس دیده باشین اما باید بهتون بگم که این فرهنگ از این خیابون نشات گرفته و هنوز هم بهترین نوعش رو میتونید همینجا پیدا کنید.
توی لشکر آباد خیلی فرق نمیکنه کدوم دکه رو برید، هرچند که اگر از ده تا اهوازی بپرسی هر کدوم ده تا دکه مختلف رو اسم میبرن و همشون هم معتقدند دکه خودشون خوشمزه تره اما در کل فلافل توی لشکر آباد یه طعم دیگه داره! هر چقدر دلت میخواد پر میکنی و مخلفات و نوشابه و اینا بعد میشه چقد؟ نهایتا دوهزار تومن!! من فکر کنم آخرین باری که لشکر آباد بودم پنج تا فلافل خوردم و دو تا سمبوسه! در نتیجه وقتی بهتون میگم بهشته باور کنید!
بیاید از اهواز دل بکنیم و بریم سمت جنوب. این جاده از اون جاده هایی که میتونی خوزستان و پوشش گیاهی عجیب غریبش رو توش ببینین. هر چی بیشتر به سمت جنوب میرین اطرافتون تالاب ها و دریاچه های کوچیک بیشتری میبینید. من توصیه میکنم که مسیرتون رو ادامه بدید تا شهر شادگان. شادگان یه شهر کوچیکه که کنار یه تالاب زیبا و به همین اسم قرار گرفته. توی شهر از مردم بپرسید کجا میتونید سوار قایق بشید بعد برین از میون نی ها بگذرید و روستاهایی که وسط تالاب توی خشکی های کوچیکی که اونجا هست ساخته شدند رو ببینید. توی هر کدوم از این روستاها شاید دو سه تا کپر بیشتر نباشن با خانواده هایی که بسیار کم جمعیتن. ولی خیلی جاها میتونین ببینین که توشون گاومیش نگه میدارند و اگر خوش شانس باشید شاید بتونید شیر گاومیش هم پیدا کنید و دلی از عزا دربیارید.
اما مهمترین جذابیت تالاب شادگان شاید پرندهایی اند که کلی راه رو طی کردن تا به جنوب ایران برسن و توی این تالاب استراحت کنن. اگه تو فصل مهاجرت برین و کمی خوش شانس باشید، میتونید انواع اگرت ها، پلیکان، اردک سر حنایی و کلی پرنده دیگه رو ببینید که ممکنه وقتی قایقتون از وسط نی ها عبور کنه یهو بال بزنن و برن. در کل اگه اهل پرنده نگری باشین و با رعایت اصول و اوایل صبح برین سراغ تالاب، باید بهتون بگم میتونید کلی لایفرتونو ببرید بالا.
خب الان یکم درمورد مشکلات و نقص های خوزستان صحبت کنیم. در انتهایی ترین بخش از میان رودان جایی که به بین النهرین هم مشهوره جایی که دو رودخانه مهم آسیای جنوب غربی و خاورمیانه، دجله و فرات به آنجا منتهی میشود تالاب بزرگی وجود دارد به نام حور العظیم. حورالعظیم یک پهنه یک میلیون هکتاری که یک سومش در ایران قرار گرفته و دو سومش در خاک عراق. وقتی حال حورالعظیم خوب باشه ما میتونیم بیش از دویست هزار بال پرنده را در آسمان مشاهده کنیم از بیش از پونصد و سی نوع گونه مختلف! تقریبا برابر با همه پرندگانی که در قاره اروپا میشه دید!! در حورالعظیم وقتی که آب فراوان باشه و پوشش گیاهی درخور باشه ظرفیت گرمایی ویژه منطقه به طرز محسوسی افزایش پیدا میکنه. تفاوت دمای شب و روز کاهش پیدا میکنه و وضعیت برای زندگی در بهترین شرایط ممکن قرار میگیره. اما متاسفانه به دلیل جنگ ایران و عراق و به دلیل آزمندی ها و نابخردی هایی که دولت صدام شروع کرد با احداث نهر پنجم، یا نهر صدام به تغییر مسیر رودخانه های دجله و فرات به سمت شمال بصره به بهانه توسعه اراضی کشاورزی، روند شروع خشک شدن حورالعظیم آغاز شد به این مسئله اضافه بکنید آزمندی های دولت ترکیه که روی این دو رودخانه مهم بیش از صد و بیست میلیارد مترمکعب مخزن ساخت! یعنی حدود سه برابر کل آورد طبیعی این دو رودخانه که حتی اگر سیلابی هم اتفاق بیفته ترک ها بتوانند تمام آب را برای خودشان ذخیره کنند حاصل این شد که تعداد چشمه های تولید گرد و خاک در میان رودان از شش چشمه به نزدیک سیصد چشمه افزایش پیدا کرد و بیست و پنج استان ما درگیر ماجرای غمانگیز ریز گردها شد. چه باید بکنیم؟ دست کم باید تلاش بکنیم تا حقآبه ای از این سدهای ساخته شده در اختیار تالاب های منطقه قرار بگیره، در اختیار حورالعظیم قرار بگیره، دست کم باید تلاش بکنیم که در ساخت سد ایلیسو که بیش از سه برابر بزرگتر از بزرگترین سد ایران (کرخه) است، ملاحظات محیط زیستی رعایت شود. خواهشم اینه که از پویش نجات میان رودان حمایت بکنیم، اون رو امضا بکنیم و در اختیار دیگر هموطنان خودتون قرار بدید تا آنها هم این پویش را امضا بکنند. اگر ما بتوانیم تعداد امضاها را به یک ملیون افزایش بدیم به کمک یکی از NGO هایی که مقام مشورتی در سازمان ملل داره میتوانیم در سازمان ملل ثبت بکنیم و به کمک وکلا و داوطلبانی که وجود دارند فشار بیشتری هم به دولت ترکیه بیاریم، هم به دولت های عراق، سوریه، ایران و افغانستان، تا دست از غلبه تفکر سازه ای در مورد آب بردارند.
خب بگذریم... آبادان تورو یاد چی میندازه؟ اوممم..انتخاب اولمو که نمیتونم بگم اما بعدش برزیل و یا عینک ریبون! اما برای من باتوجه به شغلم شهری که اسمش با صنعت نفت گره خورده. صنعتی که از زمانی که چشم باز کردیم در موردش خوندیم و تاثیرش رو توی زندگیمون حس کردیم. آبادان از اونی که فکرشم بکنید شلوغ تر و پر جنب و جوش تره! از اون شلوغی های باحال که همش صدای موزیک میشنوی. برای اینکه شلوغی رو تو بهترین حالتش ببینید پیشنهاد میکنم به محض اینکه رسیدین آبادان برید سمت خیابون امام خمینی و بازار ته لنجی ها.
ته لنجی به اجناسی میگن که ملوان ها و خلبان ها و آدمای کشتی میتونن با خودشون به شهر بیارن. توی این بازار به معنای واقعی از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو میتونید پیدا کنید. حسابی تو بازاراش بگردید و از موسیقی بندری که دست فروشای گوشه کنار بازار با صدای بلند پخش میکنن لذت ببرید. حسابی خسته و گرسنه که شدین تو همون بازار ته لنجی ها برید سراغ رستورانی که یکی از جاذبه های مهم آبادانه! رستوران پاکستانی ها!! بدون اغراق میگم که توی این رستوران یکی از لذیذترین قلیه میگوهای زندگیمو تجربه کردم.
این بازار ته لنجی ها کنار اسکله هستش و راستش قبل اینکه برسم اونجا کلی رویا پردازی کرده بودم و دوست داشتم برم کنار اروند و اون سمت مرز سمت عراق رو دید بزنم و ببینم اونور چه خبره؟ دلم میخواست از نزدیک ببینم این خطی که تو نقشه است و وسط اروند کشیده شده چه شکلی؟ اما صادقانه بگم وقتی رسیدم اونقدرا که فکر میکردم برام جذاب نبود. همه جا بوی خیلی بدی میومد و اونقدر همه اصرار داشتن که روی اسکله عکس بگیرن که جای سوزن انداختن نبود و قید دید زدن اونور رو زدم. البته اینکه من تو عید و اوج شلوغی ها رفتم قطعا بی تاثیر نبوده.
بعید میدونم تا حالا کسی اسم سینما رکس آبادان رو نشنیده باشه. سینمایی که 28 مرداد سال 58 سوخت و صدها تماشاچی فیلم گوزن ها زنده سوختند. اگر رفتید اونجا خبری از سینما نیست، وسط یه راهرو مانند وسط فروشگاه لوازم کامپیوتری یه سنگ سیاه سه چهار متری نصب شده و ماجرای آتشسوزی رو تو چند خط کوتاه توضیح داده.
خرمشهر از اون شهرهاست که حتی اگر نرفته باشید هم انقدر در موردش فیلم دیدین و خوندین که قطعا ازش یه تصور تو ذهنمون ازش ساخته شده؛ تجربه ما از سفر به خرمشهر این شکلی بود که با کلی انرژی و حال خوش از جنب و جوش آبادان راهی خرمشهر شدیم و بعد بیست دقیقه رسیدیم به این شهر و ساکت و ساکت تر شدیم. این حجم از محرومیت تو تصورات هیچکدوممون نبود. ماشین رو تو یکی از کوچه های اطراف مسجد جامع پارک کردیم و شروع کردیم قدم زدن توی شهر. تصاویری که تو ذهنم ثبت شده هنوزم برام قابل هضم نیست! مردی که به دوچرخه اش یه گاری وصل کرده بود و آب شیرین میفروخت و عجیب تر از اون اثرات ترکش روی در و دیوار خونه های تخریب شده است ولی مردم توش زندگی میکنن! بهتون پیشنهاد میکنم برید یک ساعت کنار کارون که با دکه های فلافل و سمبوسه فروشی سعی شده که یکم طعم زندگی پیدا کنه بشینید و حال و روز مردمی که خواسته و ناخواسته زندگیشون رو برای آزادی مردم گذاشتند ببینید.
من توی خرمشهر یه حال عجیبی داشتم بخصوص وقتی که رفتم مسجد جامع! وقتی که روبروی مسجد جامع ایستاده بودم درست مثل فیلمایی که فلش بک میخورن همش تصویرایی که تو عکس ها و فیلم های فتح خرمشهر میدیدم جلوی چشمم تداعی میشد. تمام مدت داشتم گنبد نیمه ویرون شهر رو میدیدم یاد خاطره ای میفتادم که حتی پس از فتح شهر هم خمپاره های عراقی ها اینجا رو نشونه گرفت که حس باقری همینجا تو بغل دوستاش جون داده بود. مسجد خرمشهر به نظر من نماد یه مقاومته نماد جنگی که ما شروعش نکردیم.
اما فارغ از این حس و حال من توصیه میکنم که اگر به هنر و به خصوص هنر دوران جنگ علاقه دارید نقاشی دیواری های ناصر پلنگی رو از دست ندید! نمونه والای هنر جنگ رو میشه تو این دیوارها دید. این مسجد همونجایی که معروفترین نوحه نسل ما هم توش خونده شد. (نوحه معروف ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته) واقعیتش اینه که من این نوحه رو خیلی دوست دارم. بد نیست بدونید که ملودیش یه ملودی بوشهری قدیمی که جهانبخش گرجی زاده یا برخشوی معروف بوشهر این رو سال ها پیش با یه شعر دیگه خونده بود. ما انقدر تو حال و هوای خرمشهر غرق شدیم که تصمیم گرفتیم مسیر رو ادامه بدیم و بریم سمت شلمچه. شلمچه دو تا پوسته داره! پوسته روییش برخورد بد حراست دم در ورودی و افرادی که حس میکنی هدفشون از اینجا بودن با هدف تو فرسنگ ها فاصله داره. سعی کنید ذهنتون رو درگیر این پوسته رویی نکنید و برید به تماشای واقعیت های جنگ. میدونی قضیه اینه که به خاطر گره خوردن واقعیت جنگ با خیلی از مسائل شاید ما یه دافعه ای نسبت به شنیدن مسائل جنگ داریم. اما چیزی که بده اینه که جنگ اتفاق افتاده و به عنوان بخشی از سرگذشت سرزمین ما خوبه که درموردش بخونیم و ببینیم. تصویری که من رو تو شلمچه مجذوب می کرد، تصویر آدمهای تنها یا گروه های کوچیکی بود که یه گوشه برا خودشون دعا میخوندن. تصور اینکه پا شدن اومدن تو این منطقه سال نو رو با یاد آدمی که از دستش دادند حال عجیبی بود!
پیشنهاد میکنم از شلمچه راه بیفتید به سمت بندر ماهشهر و توی راه هم یه توقفی توی بندر امام داشته باشید. اگر مثل ما خوش شانس باشید کنار اسکله گروه های نوازنده بندری رو میبینید که کنارشون میتونید غروب بندر که میگن رو تجربه کنید. بندر ماهشهر و بندر امام بیشتر به پتروشیمی هاشون معروفند و توقع شهر توریستی به اون معنا رو نداشته باشید اما از طرفی هم نکته جالب ماهشهر اینه که یک سری از مناطق ماهشهر شبیه شهرک های ویلایی شمال بود! پر از گل با خونه های ویلایی خوشگل.
من خیلی فکر کردم کدوم خاطره رو از خوزستان بگم به این نتیجه رسیدم جادویی ترینش رو تعریف کنم. میخوام خاطره تقریبا اولین سفرمو که مستقل بود رو تعریف کنم. من دانشجو بودم ماهشهر سال دوم دانشگاه بودیم البته به خاطر همه اون تصورات غلط که آره خوزستان جایی رو نداره و هیچی که یه دفه یکی از بچه ها یه عکسی رو به ما نشون داد به نام تشپو! دامنه یه تپه که بخاطر نشت گازهای گوگردی گُله به گُله پر از حفره هایی که ازش آتشیش میزنه بیرون حالا شعله های کوچیک البته. زد به کلمون که بریم اتفاقا سه نفر هم شدیم. وسایل رو آماده کردیم که روز بعدش بریم. عصر همون روز اون دو نفر گفتند که ما نمیایم و منم زد به سرم که اگه شما نمیاید من تنها میرم و فرداش یه کوله معمولی از همینایی که فقط میشه توش دو کتاب برد و اورد و یه سری تجهیزات خیلی خیلی معمولی رفتم ترمینال با اتوبوس رفتم رامهرمز از اونجا هم با یه تاکسی تا اول جاده ابولفارص رفتم یه فرعی از همونجا شروع میشد و میرسید به تشپو. خلاصه که من ساعت 9 صبح تک و تنها شروع کردم و ساعت شیش بعد از ظهر رسیدم به تشپو! البته فکر نکنید که خیلی گستره وسیعی داره، حدودا یه تپه خیلی کوچیکه ولی واقعا جالب بود و خستگی من در رفت، درکل تجربه خوبی بود مخصوصا به عنوان اینکه اولین سفر تنهایی من و البته اولین سفر مستقل من!
بذارید از خاطره سفر به بهبهان هم براتون بگم. هیچ تصوری از شهر بهبهان نداشتم، فقط شنیده بودم که مرکز گل نرگس در جهان و الانم فصل برداشت گل نرگس. خودمو رسوندم اهواز و با کلی انرژی که از اهواز گرفته بودم رفتم سمت بهبهان. مواجه شدم با یه شهر آروم یه لهجه خاص بهبهانی که نه شبیه لهجه جنوبی ها بود و نه بختیاری ها و نه حتی بویر احمری ها. مردم جالب و فوق العاده مهربون با کلی جای دیدنی و تاریخی که خیلی اتفاقی بعضی هاشونو پیدا کردم و کلی ذوق کردم! توی این بین یکی از لیدرهای خیلی خوب خوزستان آدرس یه خونه ای رو به من داد و گفت حتما برو ببین. خانه رجب خان توی محله کاروانسرا چه خونه ای بود!! قدمتش بر میگشت به حدود دویست و پنجاه سال پیش! و با اینکه ثبت میراث فرهنگی شده بود و قرار بود موزه بشه ولی در حال خراب شدن و از هم پاشیده شدن بود. یه مغازه حلورده پزی قدیمی نزدیکش پیدا کردم و وسایلمو گذاشتم اونجا و کمی هم پیشش نشستم و درست کردن حلورده با شیره خرما رو دیدم بهش میگفتن حلورده پشمکی! و اما نرگس! خیلی از نرگس زارها هنوز آنچنان گلی نداده بود، به دلیل اینکه امسال خیلی بارون زیادی نیومده بود. اما خب یه نرگس زار پیدا کردم که صاحبش از من دعوت کرد که باغش رو ببینم و بالاخره رسیدم به یک نرگس زار پر از گل و مست بوی نرگس شدم. جاتون سبز...
من تا حالا چندین بار به خوزستان سفر کردم اما هنوزم هرکس میگه توی زمستون و عید کجا بریم سریع میگم خوزستان و دوباره دلم هوای اون سرزمین رو میکنه.
یکشنبه 10 مرداد 1400
دوشنبه 24 خرداد 1400
دوشنبه 13 اردیبهشت 1400
دوشنبه 16 فروردین 1400
یکشنبه 17 اسفند 1399
شنبه 18 بهمن 1399
شنبه 20 دی 1399
شنبه 08 آذر 1399
سه شنبه 04 آذر 1399